عشق من و بابایی محمد کیان جون عشق من و بابایی محمد کیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

محمد کیان پسر قشنگم

کفشدوزک مامان

کفشدوزک خوشگل من سلام  الهی قربونت برم که اینقدر مریض شدی  هنوز سرفه های خیلی بد میکنی کیانم  الهی بمیرم اما خدا رو شکر رو به بهبودی  هستی عزیز دلم امروز خاله ساینا و خاله هاله دوستای گلم اومدن دیدنت  عمه الی هم قبلا یه لباس خوشگلی برات خریده بود که نگو امروز بهت پوشوندم برو ببین چه جیگری شدی عزیزم  یه کفش دوزک خوردنی  همراه مامانش  الهی قربونت برم تا بیای به دوربین نگاه کنی بیچارمون کردی همه اش حواست به چیزای دیگه بود   اینم کفش دوزک ما در جمن زار  ...
23 بهمن 1391

سرما خوردگی

کیان جونم الهی دردو بلات به جونم مامان دورت بگردم آخرش مریض شدی  فقط خدا می دونه چقدر تلاش کردم که تو از من و بابایی این مریضی و نگیری   ولی از دیروز تاحالا شروع کردی به سرفه  امروز که بیدار شدی سرفه هات خیلی بدتر شده تازه تب هم کردی  الهی من بمیرم تقصیر ما بود  این اولین باره مریض میشی . نمی دونی وقتی سرفه می کنی چه حالی میشم . دیروز صبح بردیمت پیش دکتر حالا داری دارو مصرف می کنی ! کاش بدتر نشی قربونت برم کیان جونم با اینکه مریضی هنوز برام می خندی الهی فدات بشم که اینقدر خوش اخلاقی مامان بابا بیچاره هم هنوز خیلی مریضه نمی دونم چرا خوب نمی شیم تبدیل ش...
21 بهمن 1391

شروع زندگی

سلام پسر قشنگم می خوام داستان شروع زندگی خودم و بابا رو برات تعریف کنم قصه ازدواج ما از اونجایی شروع شد که من و عمه الی سال دوم راهنمایی باهم همکلاسی و دوست بودیم که هنوزم بهترین دوسته واسه ام ، از همون روز ها من عاشق بابات شدم سالها گذشت و ما سال ١٣٨٣ باهم آشنا شدیم و تصمیم به ازدواج گرفتیم ولی با مخالفت مامان جان  و بابا جان رو به رو شدیم  خیلی سال گذشت و من هر روز بیشتر عاشق بابا عبد مهربونت می شدم ؛ ما با هم  خیلی زحمت کشیدیم ، خیلی سختی ها و دوری ها رو تحمل کردیم تا تونستیم راضیشون کنیم و در تاریخ ١٢/٢/١٣٨٧ عقد کردیم و به هم رسیدیم و یه سال بعد توی یه روز گرم تو تیر ماه یعنی ١٨/٤/١٣٨٨ ...
23 دی 1391

انتخاب اسم

پسر گلم واسه انتخاب اسمت خیلی ماجرا داشتیم بابا همون اول که فهمید نی نی مون یه پسر کاکل زریه گفت اسمش و بذاریم کیان  و بعد از اون هر اسمی بهمون پیشنهاد می شد و یا من پیدا می کردم می گفت هر کاری می خوای بکن من که گفتم فقط کیان ، خلاصه بالاخره بابا برنده شده و خودش اسمت و انتخاب کرد منم چون اسم محمد و دوست داشتم محمد و بهش اضافه کردیم و شدی محمد کیان و چقدر اسم قشنگیه ...
18 دی 1391
1