25 ماهگی
سلام قند عسلم سلام عزیزم سلام لواشک آلوی من
خوبی مامانی ؟! امیدوارم که خوب باشی عزیزم
یه ماه دیگه ام گذشت و الان دوسال و یک ماهه که به زندگیمون عشق آوردی و خونمون و پر کردی از شادی و نور قربون قدم های کوچولوت برم که پر از خیر وبرکت ِ برامون
از این یه ماه اگه بخوام برات بگم :
خیلی بهتر از قبل حرف می زنی و جمله بندی هات خیلی بهتر شده و کامل منظورت و می رسونی بهمون و بقیه ام دیگه حرفات و کامل می فهمن اینجوری نیست که نیاز به مترجم داشته باشی
با یه مرکز بازی آشنا شدم که ساعتی نگه می داره بچه ها رو و کلی بازی های باحال و خاله های مهربون داره توی این ماه چند باری بردمت بازی کردی البته خودمم می شینم و اونجا و تو با خاله ها بازی می کنی
چند باری تنها رفتیم و چند باری هم با خاله ویدا و سامیار جون قربونش برم
مامانی همیشه از خوبی هات گفتم ولی تازگی ها یکم کارای بد می کنی نمی دونم چرا !!! با بچه ها نمی سازی و اذیتشون می کنی نمی تونی با بچه های دیگه بازی کنی همه اش می خوای بچه ها رو بزنی
نمی دونم از کجا یاد گرفتی این کارو و منو خیلی ناراحت می کنه این جور رفتارت !!! نمی دونم مامان باید چیکار کنم در حال حاضر که از سرت بیافته این کار ! خلاصه که خیلی انحصار طلب و مغروری مثلا اگه کاری بکنی و ازت بخوام بگی ببخشید اگه دوساعتم مقاومت کنم و اصرار کنم که باید عذر خواهی کنی به هیچ وجه نمیگی ببخشید هی میگی نی می گم ! نی می گم !
امیدوارم مقطعی و به اقتضای سنت باشه و زود این رفتار و ترک کنی ! خدایا کمک کن پسر مودب و مهربونی تربیت کنم
خب دیگه بریم سر خوبی های همیشگیت
یه مدتی بود که بدغذا شده بودی و من تعجب کرده بودم بعد یهویی دیدم خیلی مظلوم و بی سرو صدا یه مروارید جدید به دندونای خوشگلت اضافه شده
دورت بگردم پسر خوبم که اینقدر خوبی عشقم
خیلی مامانم الان چیز خاصی از اتفاقات این ماه یادم نیست ببخشید
حالا بریم سراغ عکسا :
عکس اول از کیان و سامیار که تازگی باهم دوستای خوبی شدید
کیان و آرمیتا دختر دوست عزیزم الهه جون که رفته بودیم باهم عقد یکی از دوستان
این لباست و خیلی دوست داشتم که با یه لباس رنگی انداختیم تو لباس شویی سبز شد خوب شد عکس داشتی باهاش
داشتی خودت ژله می خوردی
اینجا هم رفته بودیم پارک ولی داشتی با موتور خودت بازی می کردی و سراغ تاب و سرسره نمی رفتی
اینم بازی هایی که با عبدجونم انجام می دید !!!
عاشق کفشای بابات شدی و همه اش تو خونه می پوشی و نمی ذاری ببره بیرون از خونه مجبوره کفشای دیگه اش وبپوشه تازه کیفشم برداشتی و همه اش می خوای بری مدرسه
این لباسها رو هم بابات خریده و کاملا شدی تیپ خودش مثل لباسای خودش گرفته با سایز کوچولو
اینجوری هم نماز می خونی تو خونه
جانماز منم پهن کردی پشت سرت که مامانم نماز بوخون
اینجام خونه خاله اعظم و اتاق نگاره که هر بار می ری اونجا وقتی بر میگردیم انگار زلزله شده تو اتاقش بیچاره ، نابود می کنی همه جا رو
بازی های این روزات هم یا میوه فروشی با کامیون میوه
یا داری با عروسک هات روی مبل ها بازی می کنی و چیدمانشون و هی تغییر میدی
اینجام خونه عمه شهین که اینجوری بازی میکردی هی میرفتی از اون زیر و می اومدی بیرون
خلاصه اینم از عکس های این ماه
کیان جونم دوست ندارم توی وبلاگت چیزای نارحت کننده بنویسم ولی خیلی ناراحتم آخه توی شهر قشنگمون اصفهان دوسه هفته ای هست که ماجرای وحشتناک اسید پاشی شروع شده و اخبار درستی هم به کسی ندادن و معلوم نیست چند نفر قربانی شدن بعضی جاها میگن 4 نفر بعضی جاها 15 نفر و هیچ کس هم نمیاد حقیقت و بگه و خیال مردم و یکم راحت کنه
در حال حاضر شهرم در ترس و وحشت به سر می بره و کسی جرات نداره از خونه بیاد بیرون
خدایا خودت کمکمون کن و زودتر این ماجرا رو تموم کن
خدایا خودم و عزیزانم و مردم شهرم و به تو میسپارم حفظمون کن
آمین