تولد سه سالگی
سلام عزیزممممممممممممممم سلام پسر قشنگم سلام یکی یدونه ی مامان
قربونت برم عزیزم دلم واسه نوشتن برات تنگ شده بود
نمی دونم چرا طلسم شده نوشتن برات !!!
هر جوری می خواستم بشینم بنویسم و برات از روزهای زندگیت بگم که داره تند تند و پشت سر هم میگذره ، نمی دونم چرا نمیشد.
اما دیگه واسه تولدت مگه میشه ننوشت !!! تولدت قشنگ ترین و بزرگ ترین اتفاق زندگیم بود با این که الان سه سال ازش گذشته نمی تونم لذت اولین باری که دیدمت و فراموش کنم وقتی اونقدر کوچولو موچولو با لب های قرمز گذاشتنت تو بغلم ...
یادش بخیر خدا به همه زن ها لذت مادر شدن و عطا کن . آمین ....
خب بریم سر اصل مطلب با اجازه بزرگ تر ها
یه سلامم به دوستای مهربون و خوبم که خیلی وقته بهشون سر نزدم ولی جویای حالمون بودن و سراغمون رو گرفتن
باز هم 29 شهریور شد و تولد گل پسرم و من شاد و شنگولم بیشتر از همیشه تولد کیان از تولد خودمم برام مهم تره و بیشتر براش ذوق دارم
الان دیگه واسه خودت مردی شدی عزیزم خیلی کمک مامان می کنی خیلی مهربونی خیلی مودبی همه دوستت دارن و میگه عجب پسر خوبیه کیان
هنوز حرف زدنت خیلی باحاله و بعضی کلمه ها رو حروفش رو جا به جا میگی مثلا به جای تلمبه میگی تمبُله
یا مثلا به جای پایین میگی بالا و بلعکس . امسال تولدت و با تاخیر چهارشنبه میگیریم
به مهمونای کم و یه تولد کوچولو که بعدا برات عکس هاش رو میگذارم
دو تا اتفاق مهم افتاده تواین روزایی که ننوشتم برات : یکی اینکه نی نی دایی یوسف و زن دایی ندا به دنیا اومد
یه پسر کوچولو و دوست داشتنی به اسم امیرحسام
الان امیر حسام 4 ماهش تمام شده و تو پنج ماهه
اتفاق دوم ازدواج عمه الی مهربون بود که خیلی بهمون خوش گذشت و خیلی خوشحال شدیم
چهار شنبه پاگشای عمه الی هم هست یه تیر و دو نشون شده مهمونیمون
اینا اتفاق های مهم بود که افتاده بود
حالا بعد از اینکه اومدم عکسای مربوط به تولدت و گذاشتم بعدم میام یه سری عکس قدیمی با خاطراتش و برات می گذارم
فعلا خدافظی می کنم باهات تا بعد قند عسلم
خدا یا شکرت به خاطر همه چیزای خوبی که بهمون دادی
تولدت مبارک عزیز دلمممممممممممممممممم