عشق من و بابایی محمد کیان جون عشق من و بابایی محمد کیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

محمد کیان پسر قشنگم

آموزش های بابا

پسر ناز نازی من اگه بدونی بابا چه کارایی داره یادت می ده  تو هنوز 4 ماهت نشده ولی داره عادت های خودش و به تو هم یاد میده دیشب اومده دیدم جوراب های تو رو هم از پات در آورده گوله کرده انداخته کنار جوراب های خودش کنار میز تلوزیون وایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی ...
25 دی 1391

ترانه های موقع خواب

کیان عزیزم باید موقع خوابیدنش حتما براش لالایی بخونیم و یا موزیک ملایم پخش کنیم حالا این لالایی می تونه شامل ترانه های کودکانه ، لالایی های کودکانه یا تصنیف های قدیمی باشه، شاید این مال اینه که مامان وقتی کیان و باردار بود خیلی تو انجمن های شعرو ادبی شرکت کرده بود و خیلی تو مراسم های موسیقی زنده شرکت کرده بود یه لالایی هم بود که وقتی کیان تودلم بود براش شبا می خوندم که الانم وقتی می خونم خیلی خوب آروم میشه لالایی مورد علاقه کیان و با چند تااز ترانه ای کودکانه که خیلی دوست داره رو تو ادامه مطلب براش یادگاری می ذارم لالایی : ١: بهار شده گل اومده  چه چه بل بل اومده عطر خوش بنفشه ها موسم سنبل اومده ...
24 دی 1391

شروع زندگی

سلام پسر قشنگم می خوام داستان شروع زندگی خودم و بابا رو برات تعریف کنم قصه ازدواج ما از اونجایی شروع شد که من و عمه الی سال دوم راهنمایی باهم همکلاسی و دوست بودیم که هنوزم بهترین دوسته واسه ام ، از همون روز ها من عاشق بابات شدم سالها گذشت و ما سال ١٣٨٣ باهم آشنا شدیم و تصمیم به ازدواج گرفتیم ولی با مخالفت مامان جان  و بابا جان رو به رو شدیم  خیلی سال گذشت و من هر روز بیشتر عاشق بابا عبد مهربونت می شدم ؛ ما با هم  خیلی زحمت کشیدیم ، خیلی سختی ها و دوری ها رو تحمل کردیم تا تونستیم راضیشون کنیم و در تاریخ ١٢/٢/١٣٨٧ عقد کردیم و به هم رسیدیم و یه سال بعد توی یه روز گرم تو تیر ماه یعنی ١٨/٤/١٣٨٨ ...
23 دی 1391

محمد کیان و محمد عماد :)

اینجا محمد عماد خیلی پسر خوبی بود وکیان مرتب جیغ جیغ می کرد :) عماد بیچاره خیلی تعجب کرده بود و آخرش اونم یاد گرفت و شروع کرد به گریه زاری اینم از تاثیرات جوجوی خوشگل منه تو این عکس محمد کیان یه ماهه بود و عماد هفت ماهه   ...
23 دی 1391