8 ماهگی
سلام پسرک کوچولو موچولوی من
روزها پشت سر هم گذشت و شما 8 ماهگی و در حالی به پایان رسوندی و وارد 9 ماهگی شدی که واسه دومین بار مریض بودی سرما خوردی و مامانم مریض کردی و بعدم بابایی مریض شد واسه همین رفتیم خونه مامان جان که ازمون مواظبت کنه دستش درد نکنه مامان جان خیلی زحمت کشید این چند روز مادر شوهر مهربونمم یه سوپ خوشمزه پخت و برام فرستاد خونه مامانم که جای همه خالی بود حسابی
خلاصه که با تاخیر ورودت به 9 ماهگی رو تبریک می گم شیطونک من
قربونت بره مامان ، خدا رو شکر الان خیلی بهتری و از علائم سرماخوردگی فقط آبریزش بینی داری که اونم ایشالا زودی خوب می شی عشقم
من و بابایی همچنان مریضیم و سرفه می کنیم اشکال نداره ولی همین که تو خوبی ما راضی ایم
توی این ماه یادگرفتی بدون هیچ کمکی بشینی و الان خیلی راحت و بدون کمک دستت و میگیری به وسایل خونه و دیوار و درو ... و می ایستی حروف ت - ن - م رو پشت سر هم تکرار می کنی مثلا تتتتتتتتت تتتتتتتتت
یه آوازی هم می خونی که بلدنیستم بنویسمش ترکیبی از انواع حروفه سرعت 4 دست و پا رفتنتم که کم کم می خواد به سرعت نور برسه هنوز همون دوتا دندون و داری و از دندون جدید خبری نیست
عاشق غذا هایی هستی که ما می خوریم و غذای خودت و خیلی دوست نداری البته پسر خوبی هستی می خوری ولی بدون میل و رغبت ولی واسه غذای ما خدا می دونه چیکار می کنی
یه کلاه جدید و بلوز شرت جدیدم برات خریدم که برات به عنوان عکسای 8 ماهگی می ذارم برات ولی مال قبل مریض شدنت بودن
هشت ماهگیت مبارک زندگی ِ من
قربونت برم برو ادامه عکسات و ببین
الهی مامان دورت برگرده با اون خنده هات، قربون اون دو تا دندونت برم من
این روزا دیگه هیچ وقت تکرار نمی شه ! هیچ موقعی دیگه نیست که دوتا دندون داشته باشی و اینقدر بانمک بشی ! عاشقتم لحظه به لحظه و هر روز عاشق ترم
دوستت دارم کیان جون !خیلی خیلی دوستت دارم و از خدا ممنون به خاطر اینکه تورو بهم داد و زندگیم و رنگی کرد
با داشتن بابایی زندگیم عاشقانه بود ولی با اومدن تو این زندگی عاشقانه کامل شد
تو ثمره عشقمی واسه همین عاشقانه دوستت دارم عجب عشقولی نوشتم این دفعه دستم درد نکنه خیلی احساساتم قلمبه شده بود