10 ماهگی
شیرین عسل مامان ، آقا کیان جان سلامممممممممممممم
یه سلام مخصوصم به دوستای عزیزممممممممممممممممممم
الهی من قربونت برم کیان جونم امروز 10 ماهگیت تموم شد و وارد یازدهمین ماه زندگیت شدی بازم مثل هر ماه توی این تاریخ تعجب زده شدم که چقدر تند تند روزا میگذره یاد روزای بارداریم می افتم که انگار ساعت از حرکت می ایستاد و روزای تقویم تغییر نمی کرد و من چقدر حرص می خوردم که پس کی وقتش میرسه بتونم بغلت کنم و بیای پیشم و الان 10 ماهه که تو بغلمی و بیچاره ام کردی از بغلم پایین نمیری مادر یکم بازی کنی واسه خودت همه اش چسبیدی به من بله اینم از روزگار منه دیگه
خلاصه که بعضی وقتا به خاطر شیطونی ها و حرکات مارپیچی که مرتب انجام می دی خسته ام می کنی وغر میزنم که چرا یکم آروم نمیشینی آخه واسه خواب کشتی میگیریم واسه غذا خوردن کشتی میگریم واسه بازی کشتی می گیریم واسه تعویض پوشک کشتی می گیریم واسه تعویض لباس کشتی میگیریم و به طور کلی همه اش در حال کشتی گرفتنیم نه اینکه اذیت کنی ها بیشتر می خوای شیطونی کنی ولی خب من بیچاره رو داغون کردی مادرجون والا اگه کشور عزیزم واسه کشتی تیم بانوان داشت مطمئن باش به خاطر تمرینات زیادی که داشتم و 10 ماه توی اردوام الان می رفتم المپیک و مدال آفرینی می کردم
بله روزهای ما اینجوری می گذره آقا پسر و شما آخر ده ماهگی این کارا رو می کنی :
در حال حاضر هنوز 7 تا دندون داری 4 تا بالا 3تا پایین
خدا رو شکر خوب غذا می خوری و اذیت نمی کنی ( غیر کشتی گرفتن هنگام غذا خوردن )
خودت بدون کمک چند لحظه ای می ایستی و کلی خودت کیف می کنی قربون اون قدت برم
خوابت کم شده و دیگه مثل قبل نمی خوابی و من به هیچ کاری نمی رسم
دستت و دراز می کنی و با انگشتات میگی بیا بیا ( باز و بسته کردن دست )
عاشق توپ و ماشینی ( عاشق که میگم بیشتر از 2 دقیقه سرگرمت می کنه چون چیزای دیگه در حد ثانیه دلت و می زنه !)
دستت و میگریم تاتی تاتی می کنی و چند قدم راه میای
همچنان عاشق حمام و آب بازی هستی
و همون جور که گفتم یکی از هنرهای مهمت کشتی گرفتنه !
فدات بشم فقط همین ها رو یادم میاد از کارای این ماهت اگه بعد چیزی یادم افتاد میام اضافه می کنم !
الهی دورت بگردم پسر عزیزم با همه این حرفا و شیطونی هات ، اینقدر خوش اخلاقی و خنده از لبات جدا نمیشه که همه چیزو میشه تحمل کرد
دوستت دارم عشقم خدا رو شکر که سالمی و مشغول شیطونی
10 ماهگیت مبارک قند عسله مامان
کیان جونم در این تاریخ 29/4/1392 در اوج گرمای تابستان ماه زیبای رمضان هم هست و همه روزه اند ولی من به خاطر شما نمی تونم بگیرم !
این اولین ماه رمضانی که تو هم کنارمون هستی و چقدر شیرینه ! از الان دلم ضعف میره واسه موقعی که بزرگ میشی و میخوای روزه بگیری و باید سحربیدارت کنم و چقدر ذوقت و می کنم ایشالا روزی میاد که بیای خودت پست اولین روزه ات و بنویسی تو وبلاگت قربونت برم من
حالا برو در ادامه عکسات و ببین فدات شم
اینجا رفته بودیم قبل ماه رمضان باغ بهادران
اینجا بعد از ثانیه ای غفلت از توی گلدون خونه مامان جونم اینا درت آوردیم با دستانی پر از گل !
در عکس های بعدی مکان های بازی شما ! نمی دونم آخه اتاق خودت چه عیبی داره ؟! زمین صاف چه عیبی داره ؟! واسه چی این همه به خودت سختی میدی از در ودیوار بالا بری آخه پسرم
کیان در دکور دیواری !
کیان روی تردمیل !
عشقت شده رفته اون بالا حتی غذا هم رو تردمیل می خوری ! همه اش که اینجوری نشستی آروم از میله هاش آویزون می کنی خودتو !
عکس بعدی رد شدن از پشت بخاری که محل بازی شماست ! آخه نمی دونم اینجام جای بازیه ؟!
بعدم توی شلنگ گاز گیر میکنی ؟! ( ما بخاریمون و جمع نکردیم هنوز آخه جا نداریم بذاریم همین جا براش از همه جا بهتره فکر نکنید تنبلم ها)
خوابیدنتم اینجوریه !
و اینم یکی دیگه از دسته گلات
ببخشید یکم طولانی شد
کیان جونم از داشتنت غرق لذتم و ممنونم ازت که اینقدر خوش اخلاقی فدات شم و مثل همیشه خدا جون شکرت به خاطر همه چیز