روزهای 12 ماهگی
عزیزترینم سلام
امروز 9 شهریور ماه ِو تا تولد تو 20 روز بیشتر نمونده ! این روزا همه اش دارم به پارسال این موقع فکر می کنم روزایی که اشتیاق در آغوش کشیدنت روز و شبم و پر کرده بود
روزایی که ثانیه ثانیه اش و محاسبه می کردم واسه تموم شدن و رسیدن به روز به دنیا اومدنت ! وقتی به اون روزا فکر می کنم انگار همین چند روزه پیشه ! در صورتی که یک سال گذشته ازش
این روزا اینقدر توی لذت داشتنت غرق شدم و سرگرمم باهات که نمی فهمم روزا چجوری شب میشه و این روزای شیرین عَسلیت چقدر زود داره تموم میشه
وقتی به عکسات نگاه می کنم تازه متوجه گذر زمان میشم که چقدر کوچولو و فسقلی بودی و الان دیگه مردی شدی واسه خودت
توی عکاسای گوشیم این عکس و پیدا کردم ! ببین چقدر جوجو بودی
اینجا 2 ماهته !خونه مامان جان اینا بودیم حدود یک ماه ! چه روزایی بود !
خلاصه عاشق این سرهمی ات بودم چقدر زود برات کوچولو شد و خیلی کم پوشیدیش قربونت قد و بالات برم
بعلـــــــــــــــــــــــه اینجوری زود زود بزرگ شدی و داری یک ساله میشه خدا رو شکر می کنم به خاطر همه چیز
پیشا پیش مبارک باشه عزیزم تولدت
حالا برو ادامه مطلب یه سری عکس باحال گذاشتم برات
اول از همه یه عکس از اوج خوش اخلاقیت بذارم که به خاطرش همیشه خدا رو شکر می کنم که اینقدر پسر مهربون و خوش اخلاقی هستی
الهی دورت بگردم ، قربون اون دندونات برم من انشالا همیشه لبت خندون باشه عشقم
یه روزم رفته بودیم بیرون و یه پیشی مهربونی اومد پیشمون و کلی مامان نازی نازیش کرد و تو ذوق کردی
دیروزم خونه مامان جان اینا شن بازی می کردی ! فکر کنم به ما بیشتر از خودت خوش گذشت این شن ها رو زندایی ندا و دایی یوسف از چادگان برات آوردن کنار اونجا که سد رودخانه زاینده رود هست ! دستشون درد نکنه
ببین چقدر دوست داری شن بازی رو
مسواک جدیدا خودت می زنی الهی فدات بشم
قربونت برم با اون چشمات هزار ماشالا
و یه بارم با خرست با هم توی گهواره ات خوابیده بودی خیلی باحال بود ! آخه گهواره واسه خودتم کوچیک شده و به زور توش جات میشه تازه این خرسی رو هم باخودت می بری می خوابونی الهیی دورت بگردم
فرشته ی معصوم ِ من ! ببین چقدر شیرین می خوابی عشقم بمیرم که پاهات واینجوری تا کردی ! جات نمیشه دیگه این تو ! ولی عجیب هنوز به گهواره ات علاقه داری
امروزم بردمت حموم و بازم دلم نیومد ازت عکس نگیرم ببین چقدر خوردنی میشی وقتی آب بازی می کنی خیلی با خودم مبارزه می کنم که گاز گازت نکنم
نگاه کن بابا عبد قبل حمام رفتن مهر شرکتش و زده روی دستت
اما خداییش عجب عکسای هنری گرفته ام ! ببین چقدر حرکت آب توی وان قشنگه اینجا داشتی شالاپ شالاپ آب بازی می کردی
بعله اینم از اتفاقات این روزا البته کارای جدید دیگه ای هم می کنی ! دیگه وقتی یه چیزی می خوری مخصوصا آب یا دوغ به من و بابا هم تعارف می کنی !
البته تعارف که نه لیوان و به زور می ذاری به دهنمون و کلی هم ذوق می کنی ماهم می خوریم و کلی کیف می کنیم
هنوزم راه نمیری مستقل ولی زمان ایستادنت بیشتر شده و تازگی ها بشین پاشو تمرین می کنی
قربون اون زانوهای کوچولت برم مامانی آخه پاهات درد میگیره !
حرفم هنوز نمی زنی یعنی کلمه نمی گی ولی ماماماماماماما ، بابابابابابابابابا ، دددددددددددددد ، می کنه بعضی وقتا هم به به و آبو میگی ولی خیلی کم !
دیگه چیزی یادم نمی یاد فعلا ولی یه عکسم از هنر جدیدت بذارم ببین با اسباب و اثاث خونه چیکار می کنی مادر
این مجسمه که حالت میز کوچولو رو هم داشت ، شوشویی از همدان آورده بود برام !
ببین چجوری شکسته فدای سرت مامانی ، خدا رو چه دیدی شاید یه روزی مجسمه سازی هم یاد گرفتی بهترش و ساختی برام
خب دیگه خیلی طولانی شد ببخشید
انشالا پست بعدی واسه تولدته
خدایا به خاطر همه چیز شکرت و دوستت دارم