17 ماهگی
سلام عسلم سلام پسرم
خوبی گلم ؟ خوبی قربونت برم الهیی ؟ وقتی فکرش و می کنم یه روزی بزرگ می شی و خودت میای وبلاگت و می خونی کلی ذوق می کنم فکرکن مثلا این وبلاگ و ازت مخفی کنم وشب عروسیت بهت هدیه بدم وای چقدر کیف میده اونی که هدایا رو می خونه میگه : اهدایی از طرف مادر داماد وبلاگ خاطرات کودکی مادر زنت و بگو چه حرصی می خوره میگه آخه اینم کادو بود گذاشتن
خلاصه که انشالا هر وقتی این وبلاگ و می خونی شاد و سلامت باشی و خوشبخت قربونت برم
خب دیگه بریم سر ماجراهای این ماه
بازم روزها زود زود و پشت سر هم گذشت و تو یکماه بزرگ تر شدی دورت بگردم الهیی قربون اون مژه هات برم با اون لبخندت که همیشه رو لباته فدات بشم
17 ماهگیت مبارک عشقم
کیان جونم توی این ماه داری حرف زدن و شروع می کنی و کلی شادمون می کنی الان دیگه بابایی و مامانی رو راحت و روزی هزار بار میگی
عمه رو هم خیلی شیرین میگی عَــــــــمـــــَـــ فقطم عمه الی رو به اسم عمه صدا می زنی و قبول داری عمه ناهید جونم کلی غصه می خوره از دست این که بهش نمی گی عمه
دیگه اینکه موبایل یا ماشینت و میاری میگی شاژژ یعنی بذاریمش شارژ بشه
کاهو رو هم خیلی دوست داری و میگی بهش کـــُــــــــهُ وقتی عکس زندایی ندا رو بهت نشون می دیم میگی دِ دا ولی به خودش نمیگی هرچی میگم بگو ندا نمیگی دایی داوودم مگی دادا و کلی ذوق زده اش می کنی
ماشین هم که می بینی میگی آم آم ازت می پرسم بابات کجا رفته هم دستت و مثل اینکه رو فرمون باشه می چرخونی و میگی آم آم یعنی با ماشین رفته بیرون
دَ دَ رو هم یاد گرفتی و میری دم در خونه و هی میگی دَ دَ و من خیلی دلم می سوزه برات آخه هوا سرده نمیشه ببرمت بیرون
شباهم می ایستی پشت پنجره و پشت سر هم میگی ماه ماه ماه وقتی ام ازت می پرسیم تو آسمون چی دیدی زودی میگی ماه ماه ماه خلاصه که کم کم داری سخنرانی می کنی برامون
تازه وقتی هم دف می زنی تازگی ها خودتم باهاش آواز می خونی و آآآآ اواواو می کنی اینقدر می خندم که دلم درد میگره ازدست
دوتا دیگه از دندوناتم داره در میاد ولی هنوز سر نزده الهی دورت بگردم اینقدر آروم و بی آزاری هیچی نمیگی و دردش و تحمل می کنی فدات بشم مظلوم کوچولو
خب دیگه کار جدید و چیز جدیدی یادم نمیاد فدات شم حالا برو ادامه مطلب چند تا عکس داری
روز 22 بهمن با مامان جان و بابا جان و دایی یوسف رفتیم راه پیمایی
خیلی بهت خوش گذشت چون که یه عالمه آدم بود و پرچم و بادکنک و پشت سر هم از بلندگو ها سرود پخش می شد و کلی کیف می کردی همون اول کار فقط گذاشتی چندتا عکس بگیرم ازت
این بادکنک رو هم همون جا برات خریدیم کلی ذوق کردی براش چون رنگی رنگی بود
اینم کیان و باباجان
کیان و مامان جان
کیان و دایی یوسف که کالسکه رو برات تزیین کرده بود و همه راه اون کالسکه رو حل داد دستش در نکنه
از بس بادکنک دوست داری یه وقتایی که بادکنک نداریم برات دستکش باد می کنم خیلی باحال میشه و دوست داری به بادکنک هم میگی دَنگ چون وقتی می ترکه این صدا رو می ده
خب اینم از اتفاقات ماهی که گذشت
انشالا همیشه شاد و سلامت باشی عزیز دلم
خدایا شکرت واسه همه چیز