عشق من و بابایی محمد کیان جون عشق من و بابایی محمد کیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

محمد کیان پسر قشنگم

بعضی از عکس های عید

کیان جونم سلام به روی ماهت به چشمون سیاهت   الهی قربونت برم که اینقدر بلا شدی و تند تند چهار دست و پا می ری و منم به دنبالت  قربونت برم امروز می خوام بعد از یک ماه تاخیر بعضی از عکسای عیدت و بگذارم برات  اول اینکه سال تحویل امسال خونه مامان جان اینا بودیم ولی شما خواب بودی سر سال تحویل و نشد ازت عکس بگیریم بعدشم که رفتی تو سفره هفت سین مامان جان و همه چیزو ریختی به هم و سبزه ها رو نابود کردی که به دلیل وخامت اوضاع یادمون رفت از اون صحنه ها عکس بگیریم   البته می دونم که صحنه های مهیج تری از شما خواهیم دید و واسه عکس گرفتن دیر نیست   خلاصه که بعد رفتیم خونه مادر اینا و اونجا یه سری عکس داری که ...
8 ارديبهشت 1392

دوست قدیمی من و دوست جدید کیان

گل پسرم سلام  الهی من قربونت برم که اینقدر شیرینی شکر پنیر من  کیان جونم روز دوشنبه من وعمه الی و شما با خاله ساینا و خاله هاله که از بهترین دوستام هستن و مربوط میشن به دوران شیرین دبیرستان ،دور هم خونه خاله هاله جمع شده بودیم  به شما که خیلی خوش گذشت و همه خونه خاله رو ریختی به هم   به ماهم خیلی خیلی خوش گذشت خاله هاله ناهار مرغ پختــــــــــــــــــــــــــــــــــــه بود اینو میگم چون خاطره شد برامون این مرغ  اونجا که بودیم زنگ زدیم به یکی از دوستای مشترکمون که خیلی وقت بود ازش خبر نداشتیم ! خاله میترا  خیلی خوشحال شدیم که پیداش کردیم و تلفنش و جواب داد فهمیدیم اونم ازدواج کرده...
4 ارديبهشت 1392

زلزله

سلامممممممممممممممممممم  کیان جونم دیشب اولین زلزله رو باهم تجربه کردیم   خدا روشکر خفیف بود 4.1 ریشتر ! ولی خونه کاملا لرزید   ساعت 52 دقیقه بامداد بود چند ثانیه بیشتر طول نکشید ولی ترسناک بود مامانی   توتوی اتاق خودت تو تخت خوابیده بودی من دویدم طرفت که زلزله قطع شد خیلی از مردم اصفهان دیشب و بیرون از خونه خوابیدن ، مادر اینا وعمه اینام با دایی اینا بیرون بودن ولی چون بابا خسته بود خوابید تو هم که مثل فرشته ها آروم خوابیده بودی دلم نمی یومد بیدارتون کنم تلوزیون هم می گفت نگران نباشید ولی شایعاتی بود که میگفت ساعت 4 صبح هم زلزله شدید تری میشه منم یه ساک بسته بودم با وسیله های اضطراری دم در که...
31 فروردين 1392

7 ماهگی

محمد کیان عزیزم الهی مامان دورت بگرده  سلاممممممممممممممممممممم عزیزدلم امروز وارد هشتمین ماه زندگیت شدی   7 ماه از روزی که اومدی و زندگیمون و غرق لذت کردی گذشت ! باورم نمی شه اینقدر روزا زود میگذره و هر روز شیرین تر می شی فدات شم   خیلی خیلی دوستت دارم عشقم  7 ماهگیت مبارک عزیزکم  ...
30 فروردين 1392

شرین کاری های آقا پسر

سلام به روی ماهت قند عسل مامان  از بس بامزه ای دلم می خواد گاز گازت کنم مامانی  دورت بگردم با این دوتا دندونت عزیزم   این روزا خیلی بلا شدی همه اش می خوای بغل من باشی زمین که می ذارمت گریه می کنی مگر اینکه یه نفر سومی باهات بازی کنه و سرت و گرم کنه که این نفرسوم ممکنه مامان جان باشه یا زندایی یا خاله ها یه دایی ممد یا عمه ها   البته بابای مهربونت فراموش نشه که واسه رفتن تو بغلش انقدر بی تابی می کنی که بعضی وقتا حسودیم میشه   انگار نه انگار که مامان داری همه حواست میره به بابا عبد  عاشق جفتتونم من   کیان جونم هنوز فرصت نکردم عکسای عید و آماده کنم ببخشید در اولین فرصت میذارم برا...
28 فروردين 1392

کیان و نگار

این خانوم دسته گل و خوشگل که می بینید دختر خاله من ِ  نگار خانوم که امسال تازه رفته کلاس اول   یکی از بهترین دوستای کیان ِ و خیلی همدیگه رو دوست دارند  امشبم اومده بود به کیان کوچولوی ما سر بزنه که خاله اعظم این عکسای باحال و ازشون گرفت        نکته ای که تو این عکسا به چشم می خوره اینه که کیان داره دندون در میاره و نگار داره دندوناش می افته   عجب دنیای انگار همین دیروز بود که اولین دندونای نگار در اومدند   الان برای خودش خانومی شده دیگه  نگار وقتی کوچولو موچولو بود مامانش می رفت سر کار از 6 ماهگی تا حدود 2 سالگی که رفت مهد ک...
25 فروردين 1392

سخنران کوچولو

این چند شب که شبهای فاطمیه بود خونه عمه خوبم عذاداری برگذار بود واسه سوگ حضرت فاطمه زهرا (س) انشالا که دعای همه قبول درگاه حق بوده باشه تو این سه شب به کیانم حسابی خوش گذشت و پیش فامیل از این بغل به اون بغل می رفت و کلی بازی کرد و جالب تر از همه اینکه وقتی چراغ ها خاموش می شد و مداحی شروع می شد با اون صدای بلند کیان خوابش می برد !!!  کیانم آخر مراسم رفت بالا منبر  اول بلند  گو خاموش بود ولی تا رو شن شد خیلی بامزه بود کیان می گفت تو بلند گو قار قار   ...
25 فروردين 1392